برای باز شدن فایلهای صوتی:

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

جلسه چهارم عرفان تطبیقی: شادی و خیر خواهی - Mudita

؟  

بسم الله الرحمن الرحیم

همانطور که به خاطر دارید جلسه قبل سخن در آن چیزی بود که در آیین بودا بهش میگویند Brahmavihara یعنی مقامات معنوی و قدسی. Brahmavihara درسته که میگویند مقامات قدسی، یعنی مقامات برهما؛ اما برهما خدای اونهاست، بنابر این ما میگوئیم: مقامات الهی، یعنی جنبه الاهیت. چهار مقام را ذکر کردند: یکی Metta که مهر بود، عشق بود، دوست داری بود. یکی Karuna که همدردی بود، یعنی اینکه شخص وجودش با موجودات دیگه یکی بشه. با آب، آبی بکنه (اگر بشه گفت!) با گل، گلی بکنه. با کوه، کوهی. سرَّ تکوینی هر موجودی رو دریابه، این Karuna است. همدرد شدن، هم حس شدن. این دو بخش رو، ما عرض کرده بودیم.

امروز بخشی رو عرض میکنیم که اونها با تعبیر Mudita یعنی خیر خواه بودن، از توفیق دیگران شادمان بودن. این بحث رو امروز میخواهیم مطرح بکنیم. حاصل همه اینها اون چیزی ست که در آیین بودا بهش میگویند Upekkha یعنی یکسان دلی، که بحث مهمی است و انشاالله در جلسه دیگری عرض خواهیم کرد.

به هر حال امروز بحث بحث خیر خواهی، شفقت  و شاد بودن از شادی دیگران است. در متونشون آمده است که: این شادی، این خیر خواهی؛ ابتدا خیر خواهی از دوست یا عزیزی است. کسی که ما دوستش داریم، خیر خواهش ایم. نسبت به او شفقت داریم ولیکن این سیر خیر خواهی و شفقت به جایی میرسه که سالک پس از آن از شادی کسی شادمان میشود که نه عزیز اوست و نه دشمن او. این مرحله از مرحله قبلی بالاتره، در مرحله قبلی شخص نسبت به اون کسی که نسبت به او مهر داره، عزیز اوست، دوست اوست، خویش اوست؛ خیر خواهی میکنه و از شادی او شادمانه اما در این مرحله، از شادی کسی شادمانه که نه عزیز اوست و نه دشمن او.

اما نهایت این سیر وقتی است که اون شخص پس آنگاه به شادی دشمن رو میکند. و از شادی او شاد میشود، یعنی شفقتش دشمن رو هم  در بر میگیره و برای او نیک بختی آرزو میکند. ما هم این سه مرحله رو داریم. چنانکه در قرآن کریم میفرماید که « والكاظمين الغيظ» یعنی در رتبه ای است که شخص غیظ خودش رو فرو میخوره خشم خودش رو فرو میخوره مرحله بالاتر «والعافين عن الناس» یعنی مرحله ای که شخص درمیگذره عفو میکنه و بعد مرحله «والله يحب المحسنين» مرحله ای که شخص احسان هم میکنه. یعنی بد کننده به خودش رو مورد لطف و تفقد و مهربانی هم قرار میده.

این Mudita این خیر خواهی این شفقت این رو درست مثل مهر بودایی ها آزادی دل میخوانند. یعنی دلی که آزاده و در بند نیست یک چنین دلی ست. دلی که مهر داره دلی که از شادی دیگران شادمان میشه. دلی که شفقت داره. دلی که خیر خواهه. بعد در متونشون آمده است که رهرو چون به این مقام برسد، یعنی از شادی دیگران شاد شود؛ 11 گونه سود میبرد. اینها چیست؟  این است که اولا آسوده میخوابد. آسوده گام بر میدارد. خواب بد نمیبیند.  نزد همه خواه انسان و خواه نه انسان ( یعنی ملائکه) عزیز است. خدایان نگهبان اویند ( یعنی ملائکه نگهبان اویند). آتش و زهر و سلاحهای دیگر در او کارگر نیستند. آسان به یگانگی دل میرسد. (این فوق العاده مهمه، خیلی وقتها ما نمیدونیم که چرا جمع نمیشه خیالمون، چرا تمرکز نداریم. چرا حواسمان پرته، یه جهتش میتونه این باشه که به اندازه  کافی خیر خواه نیستیم، نسبت به دیگران.  پس اون کسی که خیر خواهه آسان به یگانگی دل میرسد.) چهره ای آرام دارد. مجموع میمیرد، یعنی مردنش در تفرّق و تشدّد و آشفتگی نیست. مجموع میمیرد، حافظ فرمود که:

جمع کن به احسانی حافظ پریشان را

ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
یعنی صرفا به وجود ولیُ وصی است که آدمی جمع میشه:
جمع کن به احسانی حافظ پریشان را

ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی

مقابل این شادی و خیر خواهی خوب اینه که آدمی خیرخواه نباشه، از شادی دیگران شاد نباشه؛ به زبان خیلی ساده رشک داشته باشه حسد داشته باشه. پس اگر این Mudita و خیرخواهی، آزادی دله. حسد بند دله، قفل دله. باز اگر بخواهیم ببینیم در متونشون چه آمده است، اینطور گفته اند که: زمانی آن سرور (مراد خود جناب بوداست( در ساواتی در باغ جیتَه در دیر آناد پندیکا اقامت داشت. آن سرور رو به رهروان کرد و گفت: حتی اگر رنگرز "تکه ای از پارچه کثیف و آلوده" را در رنگ نیلی یا زرد یا سرخ یا صورتی فرو کند، آن تکه پارچه بدرنگ خواهد شد و خوشرنگ در نخواهد آمد. چرا که پارچه آلوده است. ای رهروان چنین است حال مردی که آلوده دل است. او باید چشم به راه رنج باشد همه رنجها از همین آلودگی دل است. از این که به اندازه کافی مهر، همدردی و شادی و خیر خواهی و شفقت در دل نیست. بر عکسش هم درسته، میگوید پارچه ای در دست رنگرز رنگ میگیرد که پاک و پاکیزه باشد. پس چنین است حال مردی که پاک دل است و باید چشم به راه سعادت باشد.

مولوی هم میفرماید که دفتر اسپید نا بنوشته باش:

دفتر عارف سواد حرف نیست

جز دل اسپید همچون برف نیست
بعد در متن آمده که، میفرماید که: ای رهروان آلودگی های دل چیست؟ اینها آلودگیهای دل است: حرص به مال، چشم طمع به مال دیگران داشتن. بد خواهی، خشم، نفرت، رقابت، حسادت، رشک، دورویی، نیرنگ، یکدندگی در برابر دلیل درست، فریاد، غرور، تکبر باد کردن، بیدردی. رهرو با شناسایی این آلودگیها خود را از آنها کنار میکشد. و به آن سرور به آیین و به انجمن رهروان ایمان کامل  می آورد.

رهروان که با فضیلت منش و دانش به این مقام برسند چون پارچۀ آلوده ایست که در آب شسته و چون شستیم پاک و پاکیزه گشته باشد. رهرو آنگاه با اندیشه های مهر و همدردی شادی یکساندلی خود چهار جهت جهان را از بالا، پایین، این سو، آن سو و از همه سو سرشار میکند. پهن دشت جهان را از اندیشه های تابان دل در بر دارندۀ همه پهناور. یعنی این شادی این خیر خواهی این شفقت موجب میشه که این دل ما دل نباشه، همه باشه.

التفات میکنید که جزو دستورات اولی که به ما هم میدن همین شفقت و خیرخواهی نسبت مردم است، نسبت به همه مخلوقاته. در  savetti )این تیکه هم خوبه خوندنش بد نیست( رادع ارجمند از اصحاب نزدیک بوداست نزد آن سرور امد در کناری نشست و گفت سرور ارجمند آنان میگویند باشنده (باشنده یعنی موجود) چه هنگام انسان را باشنده مینامند؟ چه وقت انسان هست؟ اینقدر که میگند نیست شو نباش یا اگر رابعه فرمود که « وُجُودُكَ ذَنْبٌ لا يُقاسُ بِهِ ذَنْبٌ‏» اصلا هستی تو گناهیست که از اون گناه بالاتر نیست. چاره نیستی ست، این هستی چیه؟ این هست بودن چیه؟ این باشنده بودن چیه؟ چرا به انسان میگند باشنده؟ چطوری انسان هست؟ این سوالیست که از سرور خودش میپرسه. که چطوریه که انسان هست؟

میفرماید که: ای رادع از آنجا که آرزو شهوت میل تشنگی و طلب به تن بسته است و سخت هم محکم به آن بسته است از این رو انسان را باشنده خوانند. یعنی انسان از حیث ارتباطی که با تنش  داره هست میشه وجود پیدا میکنه اون وجودی که فرمود که بالاترین گناه. رادع درست مانند وقتی که کودکان با کاخهای شنی بازی میکنند بچه هایی که با شن کاخ میسازند. اسب میسازند چیزهای عجیب غریب با شن درست میکنند تا از شهوت از آرزو از دلبستگی از تشنگی از اشتیاق سوزان و از طلب و تمایل به آن قصرهای کوچک شنی آزاد  نباشند تا آن هنگام به آنها خوشند سرگرم آنها هستند به آنها ارج مینهند به آنها حسودند همین که کودکان از شهوت از آرزو از دلبستگی ازتشنگی از اشتیاق سوزان و طلب و تمایل آن قصرهای کوچک شنی آزاد شوند در دم با دست و پا آنها را خراب میکنند فرو میریزند و از بازی با انها دست میکشند. رادع چنین است حال تو که کالبد را ویران میکنی، آن را میشکنی، چون تو دیگه نمیخوای اون بازی رو بکنی. فرو میریزی از بازی با آن دست بر میداری خود را از طلب آن آزاد میکنی همچنین است حال تو با احساس با ادراک با حالات جان با دانستگی. اینها اون چیزهایست که باهاش بازی میکنیم اینها اون کاخهای شنی است که میسازیم. دانستگیهامون احساساتمون حالاتمون ادراکاتمون. رادع با راستی از فرو نشاندن تشنگی نیروانا پدید می آید . پس همه اینها در حقیقت راه ما رو به سوی برهما به سوی مقام الاهیت باز میکنه یعنی به زبان دیگر راه دل رو به ما میگشاید. ما رو به مقام دل رهبر میشه. این مهر این همدردی این شفقت. ما رو از شرّ نفس نجات میده.

دل کجاست؟ دل چیه اصلا؟! برخورد کردم به کتابی که برادر بزرگوار جناب آقای پروین پریشانزاده از اشعار شاه نعمت الله ولی گرد آوری کردند و انتشارات حقیقت چاپ کردند، از این کتاب بخشی رو در بارۀ دل میخوانیم:
میفرماید که:
مجمع البحرین اگر جوئی دلست

جامع مجموع اگر گوئی دلست
دل بود خلوتسرای خاص او

هرچه می خواهی بیا از دل بجو
اوسع است از عرش اعظم عرش دل

چیست کرسی سدره ای از فرش دل
کنت کنزاً گنج اسمای وی است

کنز دل می جو که آن جای وی است
جملهٔ اسما در او گنجیده اند

اهل دل دل را بدین سان دیده اند
علم اجمالی چو دانستی به جان

علم تفصیلی ز لوح دل بخوان
از جمال و از جلال ذوالجلال

تربیت یابد دل مالایزال
نقطه ای در دایره بنهفته اند

اهل دل این نقطه را دل گفته اند
نقد دل را قلب می خواند عرب

باشد از تقلیب او را این لقب
جامع غیب و شهادت دل بود

تخت سلطان ولایت دل بود
رحمت ذاتی دهد دل را سعت

لاجرم اوسع بود دل را صفت
فی المثل گر عالم بی منتها

در دل عارف درآید بارها
دل مُحسّ آن نگردد جان من

این چنین فرمود آن جانان من
شمه ای گفتم ز دل بشنو به جان

تا بیابی ذوق جان عارفان
یادگار نعمت الله یاد دار

یاد دار از نعمت الله یادگار

- مجمع البحرین: همون جایی که حضرت موسی مامور شدند که برند اونجا و اونجا خضر رو ببینند.
- جامع مجموع:بودا گفت که آنکس که خیر خواهِ شفیقِ مجموع میمیرد. یعنی تا مجموع نشیم از تفرقه بدر نیائیم به دل که جامع مجموع نمیرسیم.
- سدره ای از فرش دل: همه کرسی یه گیریست که در دل پدید آمده، یعنی وسعت دل را بنگرید.
- اهل دل این نقطه را دل گفته اند: پس دل مرکز دایرۀ وجود است.
- قلب: از اون جهت به قلب، قلب میگند که تقلیب داره. چون قلب یعنی تقلّب، یعنی میگرده، میگرده یعنی به چی میگرده؟ یا به جانب مهر و شفقت و مهربانی و خیر خواهی یا به طرف خودبینی و تکبر و استکبار و حسد و اینها.
- تخت سلطان ولایت: یعنی اون سلطان بر دل میشینه.

رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی

وقت سحری آید یا نیم شبی باشد
اشعار زیادی در این کتاب راجع به دل هست. از جمله این بیت هم زیبا بود که فرمود:
در خلوت دل تست یاری و یار غاری

تو می روی به هر در غافل ز یار تاکی

این راه بسوی دل راه بسوی اقلیم عشقه که: 
گر به اقلیم عشق رو آری

همه آفاق گلستان بینی

از زبان مولوی هم چند بیتی بخونیم:
حق همی‌گوید نظرمان در دلست

نیست بر صورت که آن آب و گلست
تو همی‌گویی مرا دل نیز هست

دل فراز عرش باشد نی به پست
در گل تیره یقین هم آب هست

لیک ازآن آبت نشاید آب‌دست
زانک گر آبست مغلوب گلست

پس دل خود را مگو کین هم دلست
آن دلی کز آسمانها برترست

آن دل ابدال یا پیغمبرست
پاک گشته آن ز گل صافی شده

در فزونی آمده وافی شده
ترک گل کرده سوی بحر آمده

رسته از زندان گل بحری شده
آب ما محبوس گل ماندست هین

بحر رحمت جذب کن ما را ز طین

ما را از این گل و گل ناکی، ای خدا نجات بده! پس همه اینها راه به سرزمین دل است. اگر خدای نکرده این راه را نریم یعنی غافل بشیم. سرو کار ما با نفس می افته. که فرمود: « الذکر طاعة و الغفلة معصیة.» به نفس که آمدیم یعنی به انانیت یعنی به خود بینی. به نفس که آمدیم اون دو صفتی که بارها گفتیم ظهور میکنه یعنی شهوت و غضب.

من هیچ متنی رو بهتر از این متن مراحل السالکین ندیدم که براتون بخوانم، میفرماید که: "از ازدواج روح و قالب (جسم و روح) دو فرزند دل و نفس پدید می آید." راجع به دل گفتیم اقلیم عشق مجمع البحرین، اما اون فرزند دیگه نفسه. نفس چطور پدید میاید؟ وقتی که این دل، این قلب بگرده، بگرده به سوی آب و گل. اونوقت هوی غلبه میکنه، یعنی شهوت و غضب.

میفرمایند که: "اگر هوی از حد اعتدال تجاوز نماید شَره (زیاده خواهی) حرص، اَمل (آرزوی دراز) و شهوت و خصت و دناعت و بخل و خیانت پدید آید. و اعتدال هوی آنست که جذب منافع، که خاصیت اوست؛ به قدر حاجت و ضرورت کند. اگر صفت غضب از حد اعتدال تجاوز کند بدخویی و تکبر و عداوت و حدت و تندی و خود رایی و استبداد و بی ثباتی و کذب و عجب و تفاخر متولد گردد. و اگر غضب غالب باشد و نتواند راندن حِقد (کینه توزی) در باطن پدید آید و همه اینها مظاهر ظلم است."

شهوت و غضب که غلبه کرد یعنی ما روی از اون اقلیم دل گردوندیم، میگرده، قلب مائیم! مائیم که میچرخیم به اینطرف. وقتی که به این طرف چرخیدیم دل در بند میشه و گرفتاری آغاز میشه. اونوقت نفس پدید میاد نفس غلبه میکنه. حس من، بزرگ بینی، انانیت پدید میاد.

بنده در تحقیقی که کردم دیدم که در کتابهای بزرگان نفس را با چهار تعبیر به کار میبرند، یعنی نفس رو گاهی هوی میگویند، هوی! هوای نفس. پس میتوانیم بگیم از اون اقلیم که رو گرداندیم میائیم به مرتبه هوی، هوای نفس. یکی هم دنیا، دنیا هم همون نفسه، یعنی وقتی که ما رو گردوندیم رومون به دنیا میشه، به دنیا پس مقصود این نیست که رومون به کسب و کار و پول و اینها! نه، یعنی رومون به غفلت میشه، چیست دنیا از خدا غافل شدن از اون مرتبه دل غافل شدن، نی قماش و نقره و فرزند و زن. و یکی دیگه که پیدا کردم دیدم که بحث خیاله، خیال و توهم. پس خیال و توهم و دنیا و هوی نفس و نفس و همه اینها یعنی چی؟ یعنی برگشتن! یعنی این گردیده از اون اقلیم عشق، از اون مقام که مقام شادی و مهر و شفقت و ایثار و بخششه و خود رو ندیدن به این عالم.

شهوت رو در انگلیسی میگند passion - ببینید زبان چه معجزه میکنه این زبانی که حرف میزنیم یکی از بزرگترین معجزه های الهیست- به انگلیسی شهوت میشه passion و در انگلیسی patient یعنی مریض، بیمار. Passion با  patientارتباط لفظی داره اینو میگند ارتباط اتیمولوژیک، یعنی ارتباط ریشه ای. پس معلوم میشه که patient کیه؟ مریض کیه؟ اون کسی که Passion در او غلبه داره، یعنی شهوت.

حالا بیائیم به لغت خشم، خشم رو به انگلیسی میگند Anger غضب، خشم.Anger  با Axiety ارتباط داره Axiety یعنی اضطراب، همین بیماری که میگیرند میرند دکتر و اضطراب و افسردگی و اینها. Anger -Axiety ببینید زبان چطور اعجاز داره! حقیقت زبان اصلا باید پیش بزرگ وقت باشه. زبان لوگوسه (logos) زبان یه ابزاری نیست مثل یه چکشی که ما بکار میبریم زبان حقیقت وجوده! زبان دل ماست. Anger خشم Axiety یعنی اضطراب با Anger ارتباط داره. آنژیو Angio میگند طرف رفت آنژیو کرد در بیمارستان یعنی رگهای قلبشو باز کرد. Angio با Anger ارتباط داره، با خشم. همین که اضطراب غلبه کرد شادی وجود آدم از میان میره.

بنابر این ختم بکنم با اینکه اونی که میگرده رو به عالم جان و رو به عالم گل دل ماست، و دل ما خود مائیم. مائیم که میگردیم، مائیم که تقلب داریم و مقلب ما خداست، مولاست. پس ما میان دو انگشت او هستیم که یا ما را روی این انگشت میندازه یا ما را روی اون انگشت میندازه. و دنیا رو با دو انگشت میچرخونه، که «قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمان» دل مومن بین دو انگشت از انگشتهای خداست. عالم به این دو انگشت لطف و قهرش برپاست. یا به اون جانب میبره که همۀ آفاق گلستانه، یا به این جانب میاره که همه تیرگیست و ظلمته. ما برای اینکه به این جانب بیائیم. هیچ راهی نداریم، ما اگر بخواهیم از این آب و گل نجات پیدا کنیم هیچ راهی نداریم که در واقع اقتدا به بزرگان بکنیم.

التفات بکنید که در همین کتاب شاه نعمت الله چقدر زیبا این حدیث «من اصبح لله اربعین صباحاً» رو تفسیر فرموده. حدیث این است که هر کس چهل روز اخلاص داشته باشه حقیقتا، خدا چشمه های حکمت رو از قلبش بر زبانش جاری میکنه، «ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه». خوب یعنی چی؟ چطور آدم چهل روز اخلاص داشته باشه؟! آن حضرت میفرماید که:

گر چهل صبح از سر اخلاص، مخلصی گرد عاشقان گردد
چشمۀ حکمت ای برادر من از دلش بر زبان روان گردد

امیدواریم که خدا روزی ما بکنه این چهل روز رو.

و السلام عليكم و الرحمة الله و بركاته

کلاس عرفان تطبیقی آقای دکتر ریخته گران - جلسه چهارم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر