برای باز شدن فایلهای صوتی:

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

چيستم كيستم از كجايم؟


خسته درد و فقر و فنايم
خشك شاخى نه بر نى نوايم
 
 
بسته دام رنج و عنايم
سفته دشت كرب و بلايم
چيستم كيستم از كجايم
بنده اى خواجه از پيش رانده
نفس شومم سوى خويش رانده
 
 
ناتوانى ز ره باز مانده
ديو و غولم سوى خود كشانده
بند بنهاده بر دست و پايم
چون سليمان ز كف داده خاتم
چيستم كيستم ننگ عالم
 
 
رانده از خلد مانند آدم
نزد اصحاب كهف از سگى كم
چند پرسى ز چون و چرايم
من ز خود ربح و سودى ندارم
من كه از خود نمودى ندارم
 
 
من ز خود هست و بودى ندارم
من ز خود تار و پودى ندارم
بيخودانه چسان خود نمايم
ره نبردم كه خود كيستم من
نيستم نيستم نيستم من
 
 
سالها در جهان زیستم من
چند پرسى ز من چيستم من
كز عدم زى فنا مى گرايم
از عدم كبريائى نيايد
از گدا جز گدائى نيايد
 
 
بنده را پادشاهى نيايد
بندگى را خدائى نيايد
من گدا من گدا من گدايم
ور براند ز پيشم حقيرم
ور بگويد بميرم بميرم
 
گر بخواند بخويشم فقيرم
گر بگويد اميرم اميرم
بنده حكم و تسخير رايم
دعوى كبر و مستى نشايد
از فنا خود پرستى نشايد
 
 
از عدم حرف هستى نشايد
خاك را جز كه پستى نشايد
من فنا من فنا من فنايم
روز و شب گرد ويرانه ام من
از خرد سخت بيگانه ام من
 
سست و بيهوش و ديوانه ام من
نز حرم نى ز بتخانه ام من
با سگ كوى او آشنايم
عقل و تدبير و رائى ندارم
ره به دولت سرائى ندارم
 
بنده ام ره بجائى ندارم
در سر از خود هوائى ندارم
درگه دوست دولت سرايم
ياد روى تو روز جوانى
تار زلفت تو سبع المثانى
 
اى غمت مايه شادمانى
وصل تو دولت جاودانى
لعل دلجويت آب بقايم
 
«حاج میرزا حبیب خراسانی»

۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

رسائل مجذوبیه


در طلبند اهل جهان دیر شد
 نیست دلى کز پی مقصود نیست
 هر که بدانست که جویای کیست
 میرُو و میجوی به زاری و درد
 هم طلبی به که بود مرد را
 حیف کسی برد که جویا نشد
 سوز دل و دیدۀ خون ریز جوی
 یک قدم این راه به مردی برو
 معرفت انگیز شو از نفس و ربّ
 چیست طلب آن که ندارد کنار
 دیدۀ گریان، دل گرم، آه سرد
 گاه همه آب و گه آتش شدن
 نیست شدن هست شدن هر زمان
 از همه خالى و از او پر شدن
 اللّه ازین آتش سوزندۀ غير
 اللّه ازین راه نشیب و فراز


هیچ ندیدم که یکی سير شد
هیچ سفر بیطلب سود نیست
برخود و بر دوری ره میگریست
جان بده از دل، ره بر مگرد
سوخته شو ساخته کن درد را
گرچه به انجام مهیّا نشد
روز خود از نالۀ شب خیز جوی
یک نفس این راه به پيری برو
میطلب و میطلب و میطلب
بار دل و آفت جان در دیار
ناله و فریاد و فغان سوز و درد
گاه همه ناخوش و گه خوش شدن
از دل و از دست شدن هر زمان
غرقۀ دریای تحیّر شدن
اللّه ازین آب فروزنده سير
اللّه ازین منزل دور و دراز